کاروان

خارجی ( داستان کوتاه )

وحیده فقط با ابروهام ور میره ! و با هر موی ریزی که برمیداره اشک چشامو در میاره ........ کم کم حس می کنم درد شقیقه هام شروع میشه و تا آخرش دیگه معلومه یعنی : میگرن !

بهش میگم کم مونده برم خونه و قید عروسی را بزنم

گفت : چرا؟ اذیتت میکنم ؟ تقصیر خودته که ماه به ماه هم نمیای برای اصلاح ......... و چنان جدی کارش را انجام میده که اگر یه وقت دیگه این حرفو میزد حتما به شوخی گوشاشو می کشیدم . میگه اگه بار دیگر اعتراض بکنم با موچین چشامو کور میکنه . تا کارهاشو تموم بکنه من تو دلم شعر می نویسم و بعد در گوشی ذخیره می کنم . به خودم میگم باید حواسم جمع باشه و تو روابط مردم بخصوص زنهای این زمانه دقت کنم چون قافیه را بدجوری باخته اند و همش چشماشون به هم و چشم همچشمی است . دنبال سوژه هستم برای نوشته هام . وحیده دستم را خونده و زود میگه : آهان ! داری از من برای نوشته هات موش میسازی . تو انجمن حرفامون را میزنیم . وحیده عضو انجمن هست و گاهگداری می نویسد .  شیوا زنگ میزنه و بهم میگه : آخرین مد هر چیه خودتو اونجوری درست کن . یه خارجی هم میاد از انگلیس ! سیمین برش داشته آورده جشن . عروسی برادر سیمین است . میگم : اینقدر هولم نکن به تو چه من چه جوری باشم ؟ گفت : آبرومون را نبری ها ! همیشه چیزهای سفارشی حالمو به هم میزنه و هیچوقت سفارش کاری را قبول نمی کنم . از اینکه با سلیقه خاص کسی کاری بکنم تهوعم میگیره . حتی در سفارش کارهای نقاشی . میگرنم با اولین علایم که حالت التهاب را داره در درون چشمام آغاز به فعالیت میکنه . اینموقع باید در یه جای تاریک باشم و با بلعیدن قرص خواب قوی باید بخوابم و الا کارم به اورژانس میکشه اما هنوز زیر سشوار داغم و کله ام در مایع جوشان رنگ میپزد . کم کم باران عرق از سرم میریزد . وحیده بدون اعتنا به اعتراضم موهایم را صاف می کند و غر غر کنان که : همه میرن موهاشونو فر می کنن تو صافش میکنی چرا ؟ میگم : میخوام لخ باشه و ساده ی ساده ........ باز غرغر می کند : عجب خسیسی تو . هیچوقت برای خودت خرج نمی کنی . فکر اون مهمون خارجی باش و آبروی ایرانی ها را نبر لجباز . میگم : وحیده من آماده ام تو هم خودتو حاضر کن . وحیده دو ساعت کار داره و هر ربع یه مدلی به موهاش میده . آخر که خسته شد و از مدل مویش ناراضی گفت : کاش منم مثل تو صافش میکردم . چقدر بهت میاد هم ! دست خودم درد نکنه .......... نگذاشتم به پلک هایم ریمل بزنه بویش سردردم را بدتر میکرد . پلک های وحیده از بس ریمل زده بود می افتاد روی گونه هاش . آماده بودیم .....................................................

سیمین مهمان خارجی را سورپرایز کرده بود . همه که آمدند و مطمئن شد که همه آمده اند آمد روی سن و بلند داد زد : به افتخار مهمان خارجی : کریستین از انگلستان ........... همه کف زدند و هورا . برای عروس و داماد چنین کفی نزدند . کریستین وارد شد . یه زن قد بلند و بور خالص که تمام بدنش کک مک بود . با لباسی خیلی ساده و موهای صاف که شاید شانه هم نزده بود . زن ها لب ور چیدند و دستی به موهای خود کشیدند . و رژ لبهایشان را دوباره از نو زدند . سردردم شدید بود و از آشفتگی دوستانم در برابر مهمان تعجب میکردم . کریستین یه چرخی مقابل عروس و داماد زد یعنی که رقصید و نشست پیش من . بهم نگاهی کرد و گفت :

                                               ?  are you from Iran   

   

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:٢٦ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/٥/٢

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir